هدیه عاشقانه یک جانباز به همسرش! /آخرین هدیه روز مادر که ختم به شهادت شد!
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۸۴۷۳۶۰
گروه زندگی؛ زینب نادعلی: روز مادر که میشود، خانه مادرانمان حال و هوای دیگری دارد. بلند میشوند خانه را آب و جارو میکنند. گرد و غبار از عکسهای قدیمی میگیرند. سبد میوهای میچینند. غذایشان را زودتر از همیشه آماده میکنند و آن وقت مینشینند منتظر زنگِ خانه، چشم به راه فرزندانشان. نه اینکه چون روز مادر است این همه تدارک ببینند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اما من مادرانی را میشناسم که روز مادر هرچه نگاه به در کردند و چشم به راه بودند کسی از راه نرسید. مادرانی را میشناسم که به جای خانه، مزار پسرشان را آب و جارو کردند. مادرانی را میشناسم که سبد میوهشان را برداشتند و با خود تا مزار پسر آوردند. مادرانی را میشناسم که به جای بوسیدنِ روی فرزندشان، قاب عکسهایشان را میبوسند! مادرانی را میشناسم که برای عکسها مادری میکنند!
راهی بهشت زهرا میشوم. مقصد مزار شهداست. شهدایی که امروز میزبان مادرهایشان هستند. تقریبا هر طرف که چشم میچرخانم مادری نشسته بر مزار پسر. وسایل پذیرایی آورده و به مهمانهای پسرش خوشآمد میگوید.
سیبهای این مادر شهید بهشتیاند!
نشسته بالای سر مزار پسرش، تنهای تنها. 5 سیب کوچک گذاشته میان یک نایلون سفید و برای پذیرایی آورده. 5 سیب کوچک که میان آن همه سبد میوه دلم را میلرزاند. دست چین و چروک خوردهاش را گذاشته زیر چانهاش و چشم دوخته به عکسی که به رویش لبخند میزند. صورت او اما نشانی از لبخند ندارد. گویی زخم دلتنگیاش سر باز کرده باشد. آرام و بیصدا اشک میریزد. مهمانی ندارد. دلم میگیرد برای غربتش. میروم که اولین مهمانش باشم!
کنار مزار مینشینم و روز مادر را تبریک میگویم. با لهجه افغانی تشکر میکند. تشکری که به هق هق گریه ختم میشود:«6 ساله منتظرم. یک بار نیامد! امروز بهش شکایت کردم گفتم مرتضی 6 سال منتظر بودم و نیامدی! بیمعرفت تو که همیشه زودتر از همه زنگ خانهمان را میزدی.»
چیزی ندارم برای همدردی. چه بگویم که دلش آرام بگیرد؟! از شرمندگی سر میاندازم پایین و روی مزار را میخوانم. شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون، 26 ساله و اهل افغانستان. دلش هنوز آرام نگرفته. سربلند میکنم. اشک از صورتش میگیرد و درد دل تازه میکند:« سال آخر باهاش قهر بودم. از این قهرهای مادر و پسری. مرتضی کاری نکرده بود. سال آخر روز مادر آمد خانهمان، کادو خریده بود. گفت مادر امروز روز بزرگی است من را ببخش. صورتم را بوسید و معذرتخواهی کرد.»
لحن کلماتش، صورت مظلوم و اشکهایش، آتش میکشد به جان. نمیفهمم کی اشکهایم جاری میشود اما از چشم او دور نمیماند و مادرانه می گوید:« گریه نکن دخترم. تو چرا گریه میکنی؟ امروز جشن است باید بخندی. نگاه به من نکن من دلم غوغاست. ببخش دختر. ببخش مهمان! بیا از این سیبها بخور. اینها را برای مرتضی آوردم. شرمنده مرتضی هستم کم است اما تو تعارف نکن. بردار.»
لبخندی تحویل چشمهایش میدهم که خیالش راحت شود. یک سیب برمیدارم. یک سیب کوچک، احساس میکنم سیب بهشتی که میگویند همین باشد!
عکس تزئینی است. اسم شهید را هم کامل نیاوردم. شما مرتضی بخوانیدش. نامش همین است اما نشان خانوادگیاش را خودم هم یادداشت نکردم. حرفهای مادر مرتضی درد دل بود. شرمندهی مرتضی میشدم اگر نام کاملش را مینوشتم. اما شما هرکجا مادر شهیدی دیدید که با دستهای چین خوردهاش و با لهجه افغانی سیبی تعارف کرد. حتما از سیبهای بهشتیاش بردارید!
هدیه عاشقانه یک جانباز به همسرش!
اولین سالی است که پسرش داوود روز مادر کنارشان نیست. مادر عصازنان، با دستهای لرزان خودش را رسانده بر سر مزار پسر، پاهایش توان راه رفتن ندارد اما دلش میخواسته امروز را کنار داوود باشد. چند ماه بیشتر نیست که جانباز شهید« داوود پژوهی» از میانشان پرکشیده و چشمهایش هنوز به نبودن او عادت ندارد. مدام به اشک مینشیند و تر میشود. تمام روزهایی که داوود روی تخت زجر کشیده او هم غصه خورده و مو سفید کرده. چین و چروک صورتش گواه میدهد به چگونگی گذر روزگار! گوشهایش سنگین است مثل سینهاش که داغ و فراق سختی را متحمل شده.
میپرسم مادرجان یادتان هست آقا داوود سالهای قبل چطور به شما تبریک میگرفت؟! صدایش مثل دستهایش میلرزد. خاطرات از جلوی چشمهای کم سویش یکی یکی عبور میکنند و همان جملههای پسرش را برایم میگوید:« همش میگفت مادرجان نگران نباش میخواهم ببرمت مشهد. میگفتم حاج داوود زن و بچههات چی؟! میگفت نگران نباش اونا هم میآیند.» چیز دیگری نمیگوید. خیال میکنم به داوود فکر میکند و دلم نمیآید از این فکر شیرین بیرون بیاورمش.
همصحبت همسر شهید میشوم حرفهایمان میرسد حوالی خاطرات او با داوود. به روزهایی که داوود تمام عمرش را با درد روی آن تخت گذراند و او مثل پروانه دورش میچرخید. آه میکشد و برایم از مهربانی شهیدش میگوید:«خودش که نمیتوانست کاری کند. مدام روی تخت بود. 70 درصد جانبازی داشت. اما میشنیدم که پسرم را صدا میزد. پول میداد دستش و میگفت محمدحسین برو برای مادرت یک هدیه بخر. آنوقت بیار بگذار کنار تختم. خودش نمیتوانست بلند شود اما حواسش به این چیزها بود.»
زندگیای که فقط دوماه طول کشید!
هیچوقت روز زن کنار هم نبودند. شهید دفاع مقدس«علی لشگری» و همسرش را میگویم. دوماه از ازدواجشان گذشته بود که خبر آوردند علی شهید شده. او ماند و همه آرزوهایی که برای زندگیشان داشتند او ماند و یک سنگ مزار و خاطرات دوماه زندگی مشترکی که بیشترش را علی جبهه بوده. وقتی میگویم خاطرهای از روز زن دارید؟! چشم میفشارد روی هم. آهی میکشد و سرتکان میدهد. میگوید:« طول زندگیمان آنقدر نبود که روز زن را کنار هم باشیم. علی زودتر از اینها رفت. خاطرهای ندارم که بگویم!»
خاطره از روز زن ندارد اما به اندازه دوماه از علی خاطره دارد. سردی این هوا و دانههای برف ریزی که روی ژاکتش مینشیند او را به یاد آن روزی میاندازد که دوتایی رفته بودند بیرون :« هوا سرد بود خیلی سرد. درست مثل امروز. لباس گرم تنم بود اما علی ژاکتش را در آورد و انداخت روی دوشم. گفت بپوش سردت میشود. گفتم علی سرما میخوری خودت بپوش اما هرچه اصرار کردم راضی نشد.»
کلماتش ختم میشود به اشک. فکر میکنم هنوز منتظر تو باشد علی! که بیایی و در این سرما ژاکتت را بندازی روی دوشش!
آخرین هدیه روز مادر که ختم به شهادت شد!
مادر شهید مدافع امنیت «محمدمهدی رضوان» طبق قرار هر هفتهاش با پسرش نشسته بالای سر مزار. رفت و آمدها اینجا زیاد است. مهمانها میآیند چند دقیقهای را کنار محمدمهدی 19 ساله مینشینند و بعد میروند. مهمانهایی که او، هیچکدامشان را نمیشناسد اما به احترامشان میایستد. خوشآمد میگوید و از آنها پذیرایی میکند. دلیلش را که بپرسی با جان و دل میگوید:« مهمان های پسرم هستند. احترامشان واجب است.روی چشم من جا دارند».
هدیههای کوچکی آماده کرده. هدیههایی که لبخند محمدمهدی گوشهای از آنها پیوست شده. هر خانمی که از راه میرسد روزش را تبریک میگوید و هدیهای میدهد به دستش :« این کادو از طرف محمدمهدی است. روزتان مبارک» یکی هم سهم من میشود و همین بهانهای میشود برای هم صحبتی با او!
دستهای سردم را میان دستهایش میگیرد تا گرم شود. آنوقت برایم از خاطره اولین روز مادری میگوید که محمدمهدی برایش هدیه گرفته بود. خاطرهای که دیشب تا صبح جلوی چشمهایش بوده و خواب را از پلکهایش گرفته:« اولین باری که هدیه خرید کلاس پنجم بود. پولهایش را جمع کرده بود و برایم یک عطر خریده بود. گفتم محمدمهدی دیگر برایم کادو نخر. همین که پا در راه درستی بگذاری، سالم باشی و مسیرت درست باشد برای من بهترین کادو است.»
خاطرات خیلی زود به پلک بر هم زدنی از جلوی چشمش عبور میکند و میرسد به آخرین هدیه! میگوید:« آخرین هدیهای که برایم گرفت، یک دسته گل قشنگ بود اما وقتی هدیه را به دستم داد با زرنگی گفت مامان برایم دعای شهادت کن. گفتم محمدمهدی باز شروع نکن. من دلش را ندارم. گفت مادر کم کم خودت را آماده کن. چند وقت بعد شهید شد و سال بعدش روز مادر محمدمهدی نبود!»
خاطرات اینجا زیاد است. سراغ هر سنگ مزار را که بگیری مادری نشسته و حکایت از یک عمر دلتنگی دارد. حکایت از فرزندی که حالا با خاطراتش سر میکند. سرزمین من پر است از مادرانی که برای عکسها مادری میکنند. مادرانی که سنگ مزار پسرشان، سنگ صبورشان است. مادرانی که مو سفید کردهاند در این رفت وآمدها. چین نشسته به صورتشان از رود اشکها. اما هنوز هم برای پسرهای عاقبتبخیرشان مادرند.
پایان پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: شهادت روز مادر بهشت زهرا مدافع امنیت مدافع حرم آخرین هدیه روز مادر روز زن عکس ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۴۷۳۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
رابطه عاشقانه به خون کشیده شد / قتل هولناک زن جوان با ضربات چاقو
به گزارش گروه اجتماعی ایسکانیوز، ظهر یکشنبه بیست و ششم فروردین ماه امسال، صدای مشاجره شدید زن و مرد جوانی در یکی از خیابانهای محله گاندی، سکوت ظهرگاهی را در هم شکست و دقایقی بعد وقوع یک قتل به مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ گزارش شد.
بیشتر بخوانید: اولین تصاویر بدون چشمبند از ضارب مردم در اتوبوس + عکسبهدنبال اعلام این خبر، تیمی زبده از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی، راهی محل حادثه شدند و تحقیقات ابتدایی را آغاز کردند.
تیم جنایی در محل حادثه با جسد زنی ۳۷ساله مواجه شدند که از ناحیه شکم، گردن و کمر هدف ۲۰ ضربه چاقو قرار گرفته و به قتل رسیده بود؛ بررسیهای اولیه نیز نشان میداد مرد جوانی که با مقتوله در ارتباط بوده در جریان مشاجرههای شدید لفظی، دست به این جنایت هولناک در خیابان زده است.
تحقیقات ابتدایی از شاهدان عینی حادثه حکایت از آن داشت؛ این ۲ نفر که با هم آشنا بودند، چند دقیقهای بهدلایلی نامشخص با یکدیگر مشاجره شدیدی داشتند و مرد جوان بهصورت ناگهانی با چاقویی که همراه داشته با ضربات بیرحمانه مرتکب قتل شده است و درحالی که گوشی مقتوله در دستانش بوده قبل از رسیدن پلیس از صحنه جرم گریخته است.
پس از پایان تحقیقات میدانی در محل جنایت، کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی مأموریت یافتند با اقدامات اطلاعاتی و بازبینی دوربینهای مداربسته اطراف صحنه جرم، ابتدا مخفیگاه قاتل را شناسایی و سپس با دستور قضایی نسبت به دستگیری وی اقدام کنند.
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، کارآگاهان اداره پلیس آگاهی با تجزیه و تحلیلهای اطلاعاتی گسترده متوجه شدند پسر جوان شبانه تهران را به مقصد یکی از شهرهای شمالی کشور ترک کرده و احتمالا قصد دارد تا برای همیشه از ایران خارج شود.
تحقیقات جنایی همچنان ادامه داشت تا اینکه کارآگاهان با روشهای علمی و بهرهگیری از شیوههای کشف نوین جرم مخفیگاه متهم را در یکی از روستاهای گرگان ردیابی کردند.
کارآگاهان پس از دریافت این اطلاعات مهم بیدرنگ راهی مخفیگاه موردنظر شدند و پس از تعقیب و مراقبتهای نامحسوس مرد جنایتکار را با یک عملیات ضربتی دستگیر کردند.
متهم در جریان بازجوییهای اولیه به جرم خود اعتراف کرد و ماجرای جنایت را اینطور توضیح داد: از چندی دختر جوان قصد داشت تا رابطه عاشقانه ما را به پایان برساند که بهخاطر همین موضوع خیلی عصبانی شدم و با او در حوالی خیابان گاندی قرار ملاقات گذاشتم.
مرد جنایتکار ادامه داد: هنگامی که زن جوان را در خیابان دیدم سر همین مسئله با یکدیگر مشاجره کردیم که ناگهان من کنترل خود را از دست دادم و با چاقویی که در جیب داشتم او را باضربات متعدد به قتل رساندم و به سمت خانه یکی از آشناهایم به گرگان رفتم اما چند روز بعد توسط پلیس دستگیر شدم.
متهم برای روشن شدن زوایای پنهان پرونده و تحقیقات تکمیلی در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت.
انتهای پیام/
کد خبر: 1228872 برچسبها اخبار حوادث